ابوبکر محمد بن زکريای رازی
ســـــتاره يی بر ســــتاويز سپهر خرد
ســـليمان راوش  (زرينه های شعر،ادب و عرفان) ســـليمان راوش (زرينه های شعر،ادب و عرفان)


اين نوشته را:
به داشنمند گرانسنگ روزگار،
شجاع الدين شفا، پيشکش مينمايم




در يازده سده پيش از امروز در نگارستان تاريخ کشور مان نگارهء ابرمردی را می نگريم که از ستيغ فرازين خرد بر هرچه پستی و نامردمی و پلشتی است نفير نفرين می فرستد، و در پی رهايی بنديان از مغاک اهريمنان آدم رو است، تا زندانيان همزاد خويش را به فرازينه های فر زانگی فرابخواند.

سخن از ابرمردی درمانگر، فيلسوف و نابغهء علوم در سدهء چهارم هجری، ابوبکر محمد بن زکريای بن يحيی الرازی است.

رازی در دوره سامانيان بلخی می زيسته است ، دورهايکه به حق پس از سيصد سال قتال و تمدن ويرانی و علم زدايی و عالم بدار آويزی از سوی متجاوزين عرب مجال زيستن فراهم آمد و زمينه انديشيدن و بيان انديشه ها پيدا گشت.

پيش از آنکه به پای عروس خرد رازی زانو بزنيم و از عطر گلهای دامانش مشام جان و تن را فرحت ببخشيم لازم می آيد تا از زمان و مکان حجله ايکه در آن عروس خرد او به آرايش نشست و قامت از دريچه آن حجله بيرون آورد تا از جام زرينه زاد برای گمراهان به ماتم نشسته و اسيران تشنه کام آب زندگی بنوشاند و راهيان نا سگاليده دهليزهای تنگ و تاريک را که به مقصود رسيدن به نشاط ستان جادويی ، بسوی خموش ستان معاد براه کشانده شده بودند ، چراغ بدست بدهد و راه بنماياند ، سخن بگوييم.

محمد بن زکرياء رازی در شهر (ری) از توابع شاهان سامانی بلخی در سنه 251 هـ بدنيا آمده است.

دوره سامانيان بلخی در ويرانه بخون آلوده سيصد ساله تاريخ کشور ما پس از تجاوز سوسه يان ويرانگر عرب ، بنا بلندی که بر برجهای فر آن درفش خرد و ادب خسروانی افراشته و در حال برافراشتن بود ، تا آنکه با تبر غلام پارگان مستعر به غزنويان ويران گشت.

در بارهء سامانيان بلخی و درخشندگی های اين دوره می نويسند: "... جد اين سلسله سامان خدا در عهد امويان بر بلخ تسلط داشت... سامان خدا در آغاز امر آئين زرتشتی داشت" (1)

سرزمين بلخ را در آن زمان ايرانيان می گفتند و کلمه ايرانی در تواريخ دلالت به قوم آريايی ها دارد و منظور آن از حدود جغرافيايی امروزين کشور فارس آن روزگار که در سال 1314 شمسی مطابق او دستمبر 1935 عيسوی نام ايران بر خود گذاشت نيست.

مرتضی راوندی در تاريخ اجتماعی ايران مينويسد: "... سلاطين سامانی در دوران قدرت خود بسيار از اداب و رسوم ديرين ايرانيان را، (آريايی ها) که در خراسان و ماورالنهر باقی مانده بود، بار ديگر احياء کردند به زبان فارسی و نظم و نثر علاقهء فراوان نشان دادند و کتب گرانبها و سودمندی نظير تاريخ طبری و کليله و دمنه عبدالله بن المقفع به دستور آنان ترجمه شد. علاوه بر اين، سران حکومت با آزاد منشی و تسامح به ملل و مذاهب مختلف می نگريستند:

چنانکه دردربار آنان پيروان اديان و مذاهب با آزادی زندگی و کار می کردند و هيچکس در دوران سامانيان با تضييقاتی که در دوره غزنويان و سلجوقيان پديد آمد روبرو نگرديد و اين روش آزاد منشانه سران سامانی به رواج علم و ادب ،فلسفه در آن روزگار کمک شايانی کرد (2 ) با اين وصف دوران سامانيان بلخی را درتاريخ سياسی اجتماعی و ادبی افغانستان می توان دوران استحاله به اصل يعنی بازگشت به کيش و فلسفه وعلوم غيرعربی بشمار آورد و دوران احيايی عقل واختياربرجهل و جبر ناميد.

درجو بازيابی فرصت ها در اين دوران است که موج غريونده دريای خرد می خروشد تا ظلال ضلالت سه سده قبل را ازپيکره ی زخمين وبخون آلوده عروس فرتاريخ سرزمين ما بزدايد و از نو در انارستان سوده و پژمردهً هويت ملی و فرهنگی و آيينی ما درخت گشن سبز گرداند.

آری همينکه امکان گشايش پنجره بسوی نور فرا دست می آيد ، تک آوران فروزينه زاد و فروزشگر ما بيدريغ فرا می آيند و هرگونه مصلحتی را درافشای پلشت انديشان آنروزگار و نکوبيدن مشت بر تارک اهريمنان وحی آور غارت فرهنگ و کيش و هويت سرزمين ما گناه نابخشودنی ميداند.

از کسانيکه دراين دوره درخشان از تاريخ کشور ما سرفرازانه زيسته اند و رسالتمندانه در برابر تاريخ عمل نموده اند بيشتر از صدها شاعر و محقق و فيلسوف و خردمندان بسيار ديگر را در ساير رشته های علم و دانش می توان نام برد که يکی از جمله صد ها تن حضرت زکريای رازی است.

زکريا رازی در ميان صدها دانشمند روزگار خويش سرآمد صراحت کلام و بيان بشمار می آمد. تفاوت رازی با ديگران تفاوت شهاب و شمع را داشت. ديگران برای روشن کردن و گفتن حقيقت ، به اشاره به حقيقت اکتفا می نمودند ، و آن اشارت را نيز در حاشيه و کناره با پوشش های مروج فکری سعی می نمودند به عمل بياورند. اما رازی مانند شهابی برحقيقت می تابيد و برهنه آنرا به نمايش می آورد و بيان می نمود. همين تابش ظلال سوز او باعث گرديده بود که چشمان عده ای را که جز به ظلمت نمی نگريستند خيره نمايد و بدرد آورد. با آنهم تا زمانيکه ستاره عمر رازی می درخشيد ( ديوانگان امت ) نتوانستند در برابر آن بايستند و ايرادی ابراز نمايند ، تنها پس از آنکه رازی به جاودانگی می پيوندد ، متعصبين و قشريون جرأت اعتراض می يابند.

تاثير و تصوير بينش و خرد زکريای رازی، به همان پيمانه که بر تفکر و جهان بينی ستاوندنشينی ديگری عقل و خرد منصور حلاج به روشنی مشاهده ميشود، به همان مقدار در عرصهء فلسفه و جهان بينی نقش و تاثير ابوالحسن احمد ابن راوندی در تفکر فلسفهء زکريای رازی ملاحظه می گردد. از ملاقات اين دو ابرمرد دانش و بينش در مأخذ که در دسترس اين فقير قرار داشته چيزی گفته نشده است. اما آنچه مسلم می نمايد اينست که حضرت زکريای رازی از افاضهء ابو زيد بن سهل البلخی بی بهره نبوده است. ابو زيد بلخی يکی از نام آوران علوم عقليه و جغرافيا در عصر سامانيان به شمار می آيد که بنا بر تشويق و انعامات ابو عبدالله محمد بن احمد الجيهانی يکی از وزرای اهل سامانيان که خود از دانشمندان بنام عصر بشمار می آمد و گفته شده که به ثنويت متمايل بوده، به خلق آثار فلسفی و جغرافيا مبادرت نموده است، اما دعوت الجيهانی را ابوزيد به بخارا نپذيرفته، بلخ را ترک نکرده است.

با اين حال به نظر می آيد که زکريای رازی مدتی را در بلخ گذشتانده باشد. زيرا بلخ و بخارا از جمله مراکز بهم پيوسته و مهم آن روزگار به شمار می آمد. تنها در مورد بخارا می نويسند: "... ابوعلی سينا که دوران کودکی خود را درپايان فرمانروايی سامانيان دربخارا گذرانيد مينويسد. (که بازار کتابفروشان بخارا بی نظير بود... احتمالاً اغلب کتابفروشان آن دوره افراد باسوادی بودند، دکاکين آنها مرکز تجمع شعرا، فلاسفه، اطبا، منجمين، و افراد ديگری بود که برای بحث در آنجا گرد می آمدند.) شايسته است اينجا ترجمهء عبارتی را از کتاب يتيمة الدهر ثعالبی که بار ها در کتب ديگر نقل شده است بياوريم: (بخارا در دولت آل سامان بمثابهء مجد و کعبه ملک و مجمع افراد زمان و مطلع نجوم ادباء ارض و موسم فضلاء دهر بود. سپس از قول پدر ابوجفر می نويسد که بخارا مرکز علما و دانشمندان بود و گمان نکنم با گذشت ايام، اجتماعی متشکل از افرادی نظير آنان توان ديد، و چنين نيز شد، زيرا پس از آن چشم من هرگز به جمال چنان جمعی روشن نگرديد.) گوهر دربار سامانيان، رودکی و بزرگترين شخصيتی که در اين محيط رشد و تکامل يافت فردوسی طوسی بود که اکثر محققان از جمله (فرای) يادآور شده است، شاهنامه در واقع برای امرای سامانی سروده شده بود، اما پيش از آن که فردوسی نظم شاهنامه را به پايان برساند سلطنت سامانيان منقرض شد..." 3

همانگونه که گفته شد دوران پرشکوه سامانيان برخلاف امارت طاهريان و صفاريان که تحصيلدار مخارج عرب و تحميل کننده دين و فرهنگ ايشان در خراسان بشمار می رفتند اين دوره برای مردم خراسان زمان و فرصت استحاله به اصل فروخرد نيايی شان بود. و کمتر شخصيتی را دراين دروه می توان سراغ گرفت که مانند زکريای رازی نه گفته باشد : ( اديان و مذاهب علت اساسی جنگ ها و مخالفت با انديشه های فلسفی و تحقيقات علمی هستند. کتابهايکه بنام مقدس آسمانی معروف اند ، کتب خالی از ارزش و اعتبار اند و آثار کسانی از قدما مانند افلاتون وارسطو و سقراط خدمت مهم تر و مفيد تری به بشر کرده است.» (4 )

اين نکته قابل ذکر است که زکريای رازی اولين ستيزشگر عليه تفکرات خرد ستيز و ظلمانی نيست ، پيکار های فرهنگی عليه ظلمت و ظلمت انديشی ريشه در مبدا و خاستگاه موازی با ظهور اسلام در جزيرت العرب دارد. و مردمان بزرگی بوده اند که عليه گسترش ايقان به تفکر خشونت و ترفند با سلاح خرد و منطق جانبازی نموده اند که اشارات زياد از اين راد مردان در تواريخ بعمل آمده است. نخستين کسيکه در دوران بنی اميه بحيث روشنفکر به امر خليفه هشام و بدست خلدالقسی کشته شد جعد بن درهم است و يا مثلا در دوران خلافت عباسيان می توان از ابوشاکر ،ابن ابی العوجا ، صالح بن عبدالقدوس از اهل بصره ، ابو عيسی وراق نام برد. چنانکه ( در شرح حال ابو عيسی می نويسند که : ابوعيسی از مولفينی است که از يکسو در تاييد مذهب مانوی و ثنويه کتاب می نوشته و از طرفی به شيعه اظهار تمايل می نموده و از بعضی عقايد ايشان دفاع می کرده است. معتزله می گفتند که ابو عيسی وراق در عين اينکه از امامت امير ( علی ع ) دفاع می کرده در خلوت می گفته که : من به ياری کسی دچار شده ام که از تمام مردم بيشتر مرتکب قتل شده است و من از او بيشتر از هرکس تنفر دارم. برعلاوه معتزله می گفته که ابو عيسی چون مانوی بوده قتل هيچ چيز و تلف کردن موجودات حيه را جايز نمی شمرده است. از مولفات وراق از همه مشهور تر کتاب مقالات اوست.) همچنان می توان از ابوحفص حداد نيشاپوری و بسيار کسان ديگر نام برد.

اما بيشتر از همه همانگونه که ياد شد نفوذ بينش و فلسفهء احمد بن يحيی راوندی را به وضاحت در تفکرات فلسفی و انديشه های رازی در ميابيم. پيش از پرداختن به انديشه های رازی بی فايده نيست نخست راوندی را بنشاسيم.

به قول مرتضی راوندی، ابوالحسن احمد بن يحيی اهل راوند از روستا های کاشان، متولد در حدود 205 هـ و متوفی به سال 298 ميباشد.(5)

ابن راوندی را در تواريخ نوشته شده به وسيله اعراب و يا مسلمانان متعربه (زنديق) ميخوانند. مرتضی رواندی دانشمند ايرانی در مورد کلمهء زنديق و چگونگی کاربرد آن در تاريخ اسلام و غيراسلام و هم در بارهء احمد بن راوندی می نويسد: « کلمه زنديق و زندقه در تاريخ اسلام و ايران بسيار ديده می شود و همراه با آن خاطره های تلخ، و ناگواری همچون طرد و نابود کردن دانشمندان، سوختن کتاب های علمی و بستن مراکز دانش به ياد می آيد، ما نخست در بارهء اصل اين کلمه و موارد استعمال آن و سپس در بارهء ابن راوندی که به اين عنوان ملقب و موصوف شده است سخن می رانيم. برخی از لغت نويسان عرب نوشته اند زنديق معرب زن دين (ای دين المراة) است... بعضی ديگر گفته اند معرب (زندی) می باشد يعنی کسی که منسوب به (زند) است و زند را برخی کتاب مانی (ابن اثير) و برخی ديگر کتاب (مزدک) دانسته اند... در تاريخ به مردان بسياری برخورد می کنيم که متهم به زندقه و الحاد بوده اند، از آنجمله عبدالله بن مقفع، که می نويسند باب برزويه را از خود، بر کليله و دمنه افزود تا خلق را با فکر فلسفی آشنا وعقيده مردم را به اسلام سست کند.

ابن نديم در کتاب (الفهرست) از عده ای نام برده که به ظاهر مسلمان، ولی در باطن زنديق بوده اند و در همانجا گويد: "برخی گفته اند که برمکيان نيز به جز محمد بن خالد بن برمک از زنادقه بوده اند... اگر صفحات تاريخ را روق بزنيم موارد بسياری را می يابيم که از فيلسوفان و اهل منطق به زشتی ياد شده و به فلسفه و منطق، کفر و زندقه اطلاق کرده اند. سيوطی رساله ای دارد بنام (القول المشرق فی تحريم الاشتغال بالمنطق) و در آنجا منطق و فلسفه را با زندقه برابر می داند و همو در کتاب (بغية الوعاة) که در شرح حال صوفيان و نحويان و لغويان است از اديبانی که آشنا به فلسفه و منطق بوده اند به زشتی ياد می کند، و شگفت نيست که می بينيم جملهء (من تمنطق تزندق) از کثرت شيوع جز امثال سائره گرديده است... حتی اشکال هندسی و دواير فلکی دايره های عروضی هم کفر و زندقه به شمار آمده است.

مفهوم زندقه و زنديق يک امر ثابتی نبوده بلکه در زمان ها و مکان های مختلف مفهوم آن تغيير می کرده، نه تنها مانويان و مزدکيان و فيلسوفان و منطقيان زنديق خوانده شده اند بلکه روافض و اهل اعتزال نيز از اين نسبت بی بهرده نمانده و گاه گاه چنين عنوان يافته اند.» 6 اين نکته قابل ذکر است که بر مبنای خرد ستيزی دکانداران و سالوسان شريعت که در پناه شمشير خون چکان اميرالمومنين ها فتوای بدار آويختن و يا سربريدن هر خرد انديش و نابودی خود را صادر می نمودند و جامعه را در ژرفای ضلالت می کشانيدند در اثر همين ظلم ضلالت بود که حتی امروز هم در هزاره سوم دانايان و فرزانگان عرصه بيان حقيقت از سوی مضله های جامعه ما نه تنها زنديق بل در پهلوی آن خنزير علاوه می دارند که اين امر موخذ هزار و چهارصد سال عقب ماندگی جامعه را آشکار می گرداند. باوجوديکه در هر يک از دوره های تاريخ سعی بعمل آمده که جامعه از ضلالت و افلاس علم و دانش نجات يافته به غنايی معنوی نايل آيند. مثلا امين راوندی پيش از ابوبکر رازی کتب زياد نوشته کرده است. چنانچه او( ... کتاب التاج ) را در رد بر موحدان و ( بحث الحکمت ) را در تاييد ثويت ( و الدامغ ) در رد بر قرآن و( الفريد ) در رد بر انبيا تاليف کرد و کتاب ( الطبايع ) و ( الزمرد ) و ( الامات ) نيز از او می باشد.

او در کتاب زمرد ( شريعت شريفه را ابطال و نبوت را تحقير نموده است ). دراين کتاب گفته است ما در سخنان اکثم صيفی می توانيم بهتر از( انااعطينا ک الکوثر) بيابيم.... و در کتاب (الدامغ) گفته : الله که همچون دشمن خشمگين دارويی جز کشتن برای او نيست پس چه نيازی به کتاب و رسول دارد .

المويد فی الدين در مجلس های 517 تا 522 برخی از گفته های اين راوندی را در کتاب الزمرد نقل می کند که گفته است : ( عقل از بزرگترين نعمت های خداوند است بربندگانش ، اگر فرستادهً خدا مورد تحسين و تقبيح عقل را تاکيد می کند ، پس اجابت دعوت او مفيد واقع نخواهد بود و اگر به خلاف عقل حکم صادر ميکند نبوت او قابل قبول نيست.)

در مجلس 518 از قول اين راوندی می خوانيم : ( پيغمبر کار هايی را به مردم دستور داده که با عقل منافات و منافرت دارد ، مانند نماز و غسل جنابت و رمی جمره و طواف گرد خانه ای که نه می بيند و نه می شنود و دويدن ميان دو کوهی که سود و زيانی ندارد. اين ها همه چيز هايی است که عقل آنرا صواب نمی شمارد ، زيرا چه فرق است ميان خانهً کعبه با ديگر خانه ها که فقط در آنجا بايد طواف کرد.

همچنين ابن راوندی گفته است که جسد آدمی است که احساس می کند و روح عرضی است که باطل شده و از بين رفته است.) 7

گرچه از ديدار و آشنايی رواندی با ابوبکر بن زکريای رازی اشارهء در جايی پيدا نيست، اما يک جوهريی انديشه و بينش شان نشانهء از رابطه های ملموس شان از طريق کتابهای گرانسنگ شان مينمايد.

اما چيزی که زکريای رازی را بر ستاوند بلند تر از صدرنشينان و فرزانگان همروزگارش در عرصه بيان منطق فلسفی و منطق عقل قرار ميدهد اينست که او در کارگاه دانش طب کيميا می انديشيد و همراه با اين دو علم مثبته به عمق گشايش راز های فلسفی پديده های طبيعی و اجتماعی می پرداخت و بر مبنای آن رد مجاهل می نمود. زکريای رازی را کاشف گوگرد، الکل و بعضی اسيد های ديگر دانسته می نويسند: «... رازی با انکار خرافات و تفسير باطنی اشياء جنبه های رمزی کيميا را نيز حذف کرده و از آن علمی بر جای گذاشته است که تنها با خواص خارجی اشيا کار دارد و اين همان عمل شيمی است.» (کتاب الاسرار) رازی در واقع کتاب شيمی است که با مصطلحات کيميا، بيان شده است، در اين کتاب ذکر فرايند ها و آزمايشهايی از شيمی آمده که خود رازی آنها را انجام داده است که می توان کوشش های او را با اشکال معادل آن اعمال، در شيمی جديد، همچون تقطير و تکليس و تبلور و غيره مطابق دانست. 8 اما از لحاظ فلسفه و جهان بينی و انديشه، رازی را می توان از اصحاب هيولی شمرد. علی مير فطروس دانشمند ايرانی زکريای رازی را ـ يکی از مبارزان راستين تفکر عملی دانسته می نويسد: « رازی را ميتوان پيشوای (پوزيتيوريسم) دانست، او نخستين کسی بود که قبل از (بيکن) به اهميت تجربه و مشاهده در علوم پی برد.

از نظر فلسفی او را می توان جزو (ماده گرايان مکانيستی) به شمار آورد، در عقايد او عناصری از فلسفهء (دمکريت) و (ايپکور) را می توان يافت. او جهان را مرکب از پنج (هيولی) (ماده قديم) می انست و معتقد بود (هيولی) دارای اجزای بسيط و با بعد هستند. (رازی) در کتاب (فی المدة فی الزمان و فی الخلا و الملا و هی المکان) می گويد: " عقل نمی پذيرد که ماده و مکان آن، ناگهان ـ بدون اينکه سابقاً ماده يا مکان موجود باشد، به وجود آيد چون هميشه هر چيز از چيز ديگری به وجود می آيد و ابداع (خلق) محال است". او در کتابی که در بارهء (هيولی) (ماده قديم) نوشته تأکيد می کند که : جسم را حرکتی است ذاتی.»9 داکتر ذيح الله صفا در کتاب تاريخ ادبيات در ايران مينويسند: «اهميت رازی در فلسفه بيشتر از آن جهت است که او خلاف بسياری از معاصران خود در فلسفه عقايد خاصی که غالباً مخالف با آراء ارسطو بود، داشته است. قاضی صاعد اندلسی ميگويد: "جماعتی از متاخران کتبی بر مذهب فيثاغورث و پيروان او نگاشته و در آنها فلسفهء طبيعية قديم ر تأئيد کرده اند و از کسانيکه در اين باب تاليف دارد ابوبکر محمد بن زکريای الرازی است که از رأی اسطاطاليس شديداً منحرف بود و او را به سبب جدا شدن از غالب آرأ معلم خود افلاطون و ديگر فلسفهء مقدم بر او را عيب می کرد و می پنداشت که او فلسفه را تباه کرده و بسياری از اصول آنرا تغيير داده است." ابوريحان بيرونی می گويد: "من کتاب محمد بن زکريای الرازی را در علم الهی خوانده ام و او در آن تحت تاثير کتاب مدنی و خاصه کتاب او موسوم به سفر الاسرار است.» 10 در اينجا لازم می آيد پيش از آنکه نظريات فلسفی و عقيدتی زکريای رازی را بازگويم، روی قول ابوريحان بيرونی مبنی بر وجود عناصر مانويت در کالبد انديشه رازی مکث گردد.

بنا بر روايت اکثر از پژوهشگران شرقی و غربی و مورخين مسلمان، آيئن مانی مجموعه و ترکيت بوده از همهء اديان روزگارش، او از بودا و حضرت زرتشت به نيکی ياد می کند، تنها شريعت موسی را رد مينمايد، کا با رد اين شريعت از سوی مانی ميتوان گفت که يکی از باعث های که اسلاميست ها نيز هر دانشمند و خردمندی را که خواستند تکفير نمايند، آنرا زنديق و پيرو مانی عنوان ميکردند. در باب اين روايت رجوع شود به کتاب تاريخ ايران بعد از اسلام اثر داکتر عبدالحسين زرين کوب. در همين موخذ نوشته شده است که: « در واقع اصل ثنويت را مانی از زرتشت گرفت و از تعليم بودا در امر اخلاق و سولک نکته ها آخوخت و آنهمه را با تعليم عيسوی و گنوسی درآويخت و همين نکته سبب رواج دين او در دنيای آن روز شد آيئن مانی ديانتی است مبتنی بر ثنويت و مبشر به نجات»11 اتکا بر اصل ثنويت يکی از هنجار های خردزاد همهء اديان به جز اديان سامی و يا توحيدی می باشد. در اديان سامی يا توحيدی مبدأ خير و شر و نور و ظلمت يکی است، چنين يک مبدأ واحد و متضادالعمل را حتی در قرون پسين انديشمندان اسلامی هم به باد انتقاد گرفتند، که بهر حال موجب بستن پای شان به زنجير تکفير متعصبين دين هم گرديده و جان های خود را در راه بيان حقيت از دست داده اند، مثلا عين القضات همدانی با رنگ اسلامی به نوع منطقی بودن تفکر ثنويت را بازگوی می کند، و اين نظر يحيی بن بشير نهاوندی را که عقيده ثنويان را بيان نموده ميگويد: "نمی شود که از اصل واحد دو رشته چيز های مختلف پيدا شده باشد هم چنان که از آتش سرد کردن و گرم کردن نيايد..."12 در اين مثل موضوع را چنين واضح می سازد: (حکمت آن باشد که هرچه است و بود و شايد بودن نشايستی که با خلاف آن بودی، سپيدی بی سياهی نشايستی، و آسمان بی زمين لايق نبودی، جوهر بی عرض مصور نشدی)13 هم چنان عزيزالدين نسفی (نخشب) يکی از عارفان نامی قرن هفتم هجری افغانستان در کتاب انسان الکامل بر صحت انديشهء دوگانگی معتقد بوده می نويسد: "از درويش عالم دو چيز است: نور و ظلمت، يعنی دريای نور است و دريای ظلمت، اين دو دريا در يک ديگر درآميخته است، نور را از ظلمت جدا بايد کرد.

ای درويش، انسان کامل اين اکسير را به کمال رسانيد و اين نور را تمام از ظلمت جدا گردانيد، از آن جهت آن نور که هيچ جای خود را کماهی ندانست و نديد و در انسان کامل خود را کماهی ديد.

ای درويش، اين نور را از ظلمت بکلی جدا نتوان کردن، که نور بی ظلمت نتواند بود و ظلمت بی نور هم نتوان بود. چون نور از جهتی وقايه ی ظلمت است، و ظلمت از جهتی وقايه ی نور، هر دو با يکديگرند و با يکديگر بودند و با يکديگر خواهند بود."14 وجود دوگانگی يا ثنويت مورد تأيد همه علما و عرفايی خردگرا است، تنها چيزی که ايجاد بغرنجی مينمايد، در رابطه به مبدأ و صانع است، عملايی متشرع و مذهبيون اديان سامی آفريننده خير و شر و نور و ظلمت را يکی ميدانند. چنانچه ابولفرج ابن جوزی از علمايی قرن ششم هجری مدعی است که: «ثنويان گويند جهان را دو صانع است، يکی نور که آفريننده ی خير است، ديگر ظلمت که آفريننده ی شر است، و اين دو ازلی و ابدی و حساس و سميع و بصيرند و در نفس و صورت مختلف و در فعل و تدبير متضادند. جوهر نور، برين و زيبا و روشن و صافی و پاکيزه و خوش بوی و نيکو منظر است و نفس نور، نيک خواه و بزرگ منش و دانا و سودرسان است، و از آن خوبی و لذت و شادمانی و دوستی برآيد و زيان و تباهی نزايد، و برعکس آن جوهر ظلمت بدکار و بخيل و نادان و گندناک و زيان بار است و از آن شر و فساد برآيد.»15 بايد گفت که در رابطه به ثنويت در آيئن زرتشتی و ثنويت در آيئن مانی تقاوت های ملموس وجود دارد، که گاهی اين تفاوت ها بنيادی است. همانگونه که اشاره رفت مانويت ترکيب از اديان گوناگون مروج روزگارش ميباشد. در حاليکه آيئن زرتشت (که اينجا منظور از آيئن زرتشتی قبل از موبدان زرتشتی حکومتگرايی ساسانی است) شفاف و نيايشگر خرد و چکيده خرد و خردمندان مانند زرتشت، جاماسب و فرشادور و بوذرجمهر و ديگران ميباشد.

مردان فرح اورمزدذاتان، که ظاهراً در اواسط قرن نهم ميلادی، نيمهء اول قرون سوم هجری ميزيسته است ـ وی در کتاب (شکند گمانيک ويچار) که خود مولف وی است بسياری از مسايل فلسفی را مطرح کرده و پاسخ داده است و قصد او از اين کار اثبات آيئن زرتشتی بوده است، و به همين سبب کتاب او نموداريست ازين که کلام زرتشتيان چگونه برای مبارزه با صاحبان اديان آماده شده و اين آمادگی با سلاح فلسفه به نحو صورت گرفته بود، علاوه برين از روی اين کتاب ب
October 5th, 2005



  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.